سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انقلاب وهنر اسلامی

انقلاب و هنر اسلامى‏

انقلاب و هنر اسلامى‏

در دوره‌ی صفویه، دوره‌ی قاجار و دوره‌ی تیمورى هنرى داشتیم که با احساس معنویت دینى ما آمیخته بود. بنابراین می‌‏خواهیم بدانیم که اگر ما به چیزى به نام هنر دینى اعتقاد داشته باشیم، آیا هنر اسلامى یک جور هنر دینى است؟

آقاى دکتر بحث امروزمان درباره‌ی هنر اسلامى پس از وقوع انقلاب اسلامى در کشورمان است. بنابراین، قصد داریم پرسش‏‌هایى را که فکر می‌‏کنیم مطرح ساختن آن‌ها ضرورى است، از جناب‏عالى بپرسیم. اما توضیح مقدماتى آن که اگر بپذیریم جمهورى اسلامى حکومتى اسلامى و دینى است و به هر حال در یک دوره‌ی نسبتاً قابل توجه به لحاظ سیاسى استمرار داشته است، چرا از این توانایى و امکانات مناسب آن‏‌طور که
انتظارمی‌‏رفت نتوانسته است بهره بگیرد و یک هنر خاص خود را تولید کند؛ هنرى که با شخصیت اسلامى و انقلابى ما سازگار باشد، با توجه به این که یک جور احساس معنوى از گذشته داشته‌‏ایم که هنوز هم درون ما جارى است و معمولاً با تغییر فضاى سیاسى کشور این احساس هربار به گونه‌ای خود را نشان می‌‏دهد. در دوره‌ی صفویه، دوره‌ی قاجار و دوره‌ی تیمورى هنرى داشتیم که با احساس معنویت دینى ما آمیخته بود. بنابراین می‌‏خواهیم بدانیم که اگر ما به چیزى به نام هنر دینى اعتقاد داشته باشیم، آیا هنر اسلامى یک جور هنر دینى است؟ آیا هنر اسلامى با هنر دینى دیگر ادیان الهى تفاوت‏ه‌اى ماهوى دارد؟ هنر اسلامى با دیگر هنرهاى منسوب به دین، مثلاً بودیسم چه فرقى دارد؟ و اگر تفاوتى وجود دارد، آیا تفاوت میان هنرهاى دینى به صورتشان بر می‌‏گردد یا به ماهیت یا به حوزه‌ی جغرافى آن‌ها مربوط است؟             

دکتر آیت‏‌اللهى: عرض کنم حضورتان که اشتراکات آن‌ها بسیار بیشتر از تفاوت‌شان است، به ویژه در خصوص دستورهاى تشریعى میان ادیان الهى براى تولیدات هنرى. براى مثال، به دلیل پرهیز از بت‏‌پرستى در فرهنگ ایرانى پیش از اسلام، یعنى فرهنگ مزدیسنایى یا به عبارت دیگر به دینى، تولید مجسمه فقط به این صورت اجازه داده شده بود که به هنگام ساختن از ماده‌ی اصلى خودش جدا نشود. در واقع، در میان ایرانیان زرتشتى، پیکره‌‏سازى به صورت مجسمه‌ی کامل حرام بوده است. امروز، خیلی‌‏ها فکر می‌‏کنند که منعِ ساختن مجسمه از اسلام بوده است در حالى که اصلاً چنین نیست. این دقیقاً به فرهنگ ایرانى مزدیسنایى برمی‌‏گردد که اگر شما پیکره‌ی انسانى یا حیوانى درست کنید که از اصلش جدا شود، باید روز قیامت به آن جان بدمید. به همین دلیل هم بود که در ایران پیش از اسلام غیر از نقش برجسته چیزى نداریم. اگر هم پیکره‌هاى کوچکى داریم، ناقص یا فقط سردیس یا نیم‏‌تنه‌‏اند اما هیچ‌‏یک از آن‌ها پیکره‌ی کامل انسانى نیست. در عوض کمبود مجسمه، نقش برجسته زیاد رواج داشت؛ به طورى که حالت مجسمه پیدا کرده بود. البته اصلاً از قطعه سنگ اصلى جدا نمی‌‏شد. فقط یک پیکره‌ی کامل پیدا شده است که به زمان سلوکی‌‏ها ارتباط دارد. توضیح آن که از ایرانیان زیر سلطه‌ی فرهنگ یونانى سلوکی‌‏ها یا آغاز اشکانیان، نیم‏‌تنه‌ی زنى باقى مانده است که پشتش جاى برش ارّه دیده می‌‏شود زیرا که این را از سنگ اصلى جدا کرده بودند. همچنین در نزدیک کازرون، غارى کشف شده است که مجسمه‌ی شاپور اول به طور کامل پیدا شده است. این پیکره‌ی کامل داستانى جالب دارد و آن این که در ابتدا، دهانه‌ی غار باریک بود. بعد به اندازه‌ی یک ستون بزرگ فاصله می‌‏دهند و آن طرفش هم یک شکاف دیگر ایجاد می‌‏کنند و سپس دهانه را از دو طرف گشاد می‌‏کنند. آن‌ها این ستون وسط را به مجسمه‌ی شاپور که از بالا به سقفِ دهانه‌ی غار و از پایین به کف دهانه‌ی غار وصل بود، تبدیل می‌‏کنند. اعراب که می‌‏آیند، این مجسمه را می‌‏شکنند و از بدنه‌ی سنگى غار جدا می‌‏کنند والا این پیکره در اصل جدا نشده بود. نتیجه این که عقیده به حرمت پیکره‏‌سازى از پیش از اسلام در میان ایرانیان هم رایج بود. بنابراین، اگر در فرهنگ ایران، چه پیش از اسلام و چه بعد از پیروزى اسلام، کمتر پیکره می‌‏بینیم ناشى از اعتقادات توحیدى و پرهیز از بت‏‌پرستى بوده ولى نقش برجسته همیشه ساخته می‌‏شده است. ایرانیان معمولاً پیکره‌ای می‌‏ساختند و آن را روى قبر پهلوانان به صورت شیر یا حیوانات قوی‌‏هیکل می‌‏گذاشتند. تازه آن را هم کارى می‌‏کردند که از سنگ اصلى یعنى سنگ قبر جدایى پیدا نکند و مجسمه‌ی کامل نباشد. آن‌ها براى این منظور، سنگ قبر را تغییر شکل می‌‏دادند تا به یک پیکره تبدیل شود.
در مورد نقاشى هم ما هیچ حدیثى در اسلام که دلیل بر حرمت باشد، نداریم. در قرآن کریم چند آیه هست که از آن می‌‏توان این‏‌گونه استنباط کرد که ساختن مجسمه ممکن است در یک زمان حرام باشد ولى در وقتى دیگر حلال گردد. براى مثال، آیه 13 سوره‌ی سبأ در مورد ساختمان حکومتى حضرت سلیمان(ع) است. سلیمان پیامبر بود و در روزگار او همانند دوره‌ی حضرت موسى(ع) حکومت دینى برقرار بود. قرآن درباره‌ی عمارت حکومتى می‌‏فرماید: یعملون لهُ مایشآء مِن محاریبَ و تماثیلَ وجِفانٍ کالجوابِ وقُدورٍ رَاسیاتٍ اَعملوا آلَ داود شُکراً و قلیلٌ من عبادىَ الشکور. تماثیل جمع تمثال و تمثال یعنى مجسّمه. بنابراین، حضرت سلیمان علاوه بر ساختن کاخ‏‌ها می‌‏خواسته که مجسّمه هم داشته باشد و برایش بسازند. یک حدیث هم از امام صادق(ع) است و آن این که مجسمه‌هاى کاخ سلیمان گیاهى بودند ولى از نظر من این حدیث دست‌‏کارى شده است و حدیث معتبرى نیست. دلیلش هم باغ‌‏هاى معلّق بابل است که واقعاً وجود داشته و به صورتى بوده است که مجسّمه‌هاى گیاهى داشته است. تزئینات گیاهى در هنر ایران از پیش از اسلام رایج بوده است. این تزئینات در نیمه‌ی دوم حکومت اشکانیان آشکار شد ولى در زمان ساسانیان رونق پیدا کرد، به طورى که روى ظروفى که سفارش یونانیان بود، چنین تزئینات گیاهی‌‏اى را نقش می‌‏کردند. بنابراین مجسمه گیاهى در فرهنگ ایرانى به این صورت نداریم، بلکه فقط تصویر گیاهى بوده است. براى مثال، گل چهارپر در قالى پازیریک در زمان هخامنشیان بافته شده بود. بنابراین حدیث منتسب به امام صادق(ع) با شواهد تاریخى تطبیق نمی‌‏کند، پس باید نتیجه گرفت که این حدیث دست‏‌کارى شده است. در دوران اسلامى، استفاده از نقوش گیاهى به‌‏تدریج گسترش پیدا کرد و براساس آن‏‌چه که در زمان ساسانیان انجام شده بود، اسلیمی‌‏ها به‏‌وجود آمدند. البته اهل تسنن به احادیث دیگرى قائل هستند؛ مثلاً از ابن‌‏عباس نقل می‌‏کنند که ساختن صورت انسان حرام است. به همین دلیل است که در زمانى که اهل تسنن قدرت داشتند، در بعضى از نگارگری‌ها صورت‏‌هاى نقاشى را سیاه می‌‏کردند ولى بقیه‌ی بدن را خراب نمی‌‏کردند.
آیه‌ی دیگرى که مجسمه‌‏سازى را نهى می‌‏کند، در سوره انبیا هست که حضرت ابراهیم(ع) می‌‏گوید که ماهذهِ التماثیل اَلتى اَنتُم لهاعاکِفون. او از مردم قومش می‌‏پرسد، این پیکره‌ها؛ ضض چه هستند که شما در مقابل‌شان کرنش می‌‏کنید. به همین دلیل ابراهیم(ع) همه‌ی آن‌ها را خُرد کرد جز آخرى که بزرگ‏‌ترین‏‌شان بود(آیه 58). این آیه نشان می‌‏دهد وقتى که حکومت، حکومت شرک باشد مجسمه‏‌سازى حرام است. حضرت ابراهیم(ع) بت‏ها را می‌‏شکند ولى وقتى حکومت، حکومت دینى است، همین مجسمه‌‏سازى حلال می‌‏شود. بنابراین، حکومت حضرت سلیمان(ع) گرچه حکومت دینى است، مجسمه هم دارد. پس اگر جمهورى اسلامى حکومتى دینى است، ساختن مجسمه اِشکال ندارد.
من با توجه به جمله‌ی مشهور حضرت امام(ره) که گفتند «هنر دمیدن روح تعهد در انسان‌هاست»، فکر کردم که چه‏‌طور می‌‏شود نظریه‌ی هنر انقلاب اسلامى را بیان کرد.1 براى این منظور، باید قبل از هر چیزى معارف اسلامى اهل‏بیت را درباره‌ی هنر گردآورى و بعد آن‌ها را شرح و تفسیر کنیم و در اختیار نسل جوان بگذاریم. براى مثال، احادیث زیادى داریم که درباره‌ی خواص رنگ‌‏ها و حتى تضادهاى رنگى مطالبى دارند. همین معارف دینى سبب شد که در سده‌ی سوم هجرى شخصى به نام الحزین که شاگرد جابر بن حیان بود، نور را از منشور بگذراند و نشان دهد که در نور خورشید رنگ‌‏هاى سرخ، سبزآبى (فیروزه‌ای)، زرد و سرخابى وجود دارد. من معتقد هستم که او به این دلیل توانست این کار را بکند که در احادیث اهل بیت خوانده بود نورهاى سبز و سرخابى وقتى با هم ترکیب شوند نور سفید می‌‏دهند. دانشمندان اسلامى به این‏‌گونه معارف اسلامى دسترسى داشتند و لااقل تا دوره‌ی آل‏بویه این روند تداوم داشت، اما بعد که سنی‌‏ها مسلط شدند، اول غزنویان و بعد سلجوقیان و سپس مغول‌‏ها، به‌‏تدریج این معارف کنار گذاشته شد.
در عرصه‌ی هنر اسلامى، رنگ فیروزه‌ای بسیار مورد توجه بود و هر کجا رنگ فیروزه‌ای می‌‏آمد، سرخ هم به کار می‌‏رفت. به نظر من، این کار با رجوع به احادیث انجام می‌‏گرفته و ضمناً پایه‌ی علمى هم داشته و آموزش داده می‌‏شده است. توضیح مهمى را بگویم و آن این که رنگ‏‌هاى اصلى و فرعى در نقاشى تفاوت کوچکى با نورهاى رنگى دارند. البته این تفاوت از آن‏‌جاست که رنگ‌‏هاى نقاشى جسمیت دارند ولى نورهاى رنگى جسم نیستند. به همین دلیل، رنگ‏‌هاى اصلى در نقاشى، آبى، زرد و قرمزند که از ترکیب دو به دوى آن‌ها سه رنگ فرعى سبز، بنفش و نارنجى به دست می‌‏آید. اما در فیزیک نور، رنگ‌‏هاى اصلى آبى، سبز و قرمز هستند که از ترکیب دوتایى آن‌ها رنگ‌‏هاى فرعى زرد، ارغوانى (سرخابى) و فیروزه‌ای (سبزآبى) حاصل می‌‏شود و از ترکیب نورهاى رنگى اصلى و فرعى نور سفید ایجاد می‌‏شود.2 ویژگى مهم نگارگرى ایرانى آن است که رنگ‏‌هاى مادى (نقاشى) را با هدف دست‏‌یابى به نور سفید به کار می‌‏برده است. به عبارت دیگر، نگارگر ایرانى از رنگ‌‏هاى مادى به سوى نورهاى رنگى تعالى پیدا کرده است. براى همین، در آثارشان براى مثال هر کجا سبز آمده، سرخابى هم در کنارش است. هر کجا فیروزه‌ای (سبزآبى) آمده، در کنارش سرخ نیز به کار رفته است زیرا در فیزیک نور، سرخ مکمل فیروزه‌ای و سبز مکمل سرخابى است. در حالى که در نقاشى رنگ‌‏هاى سرخ و سبز مکمل (متضاد) یکدیگرند و از ترکیب آن‌ها درجه‌ای خاکسترى تا سیاه حاصل می‌‏شود. اما نگارگر ایرانى فیروزه‌ای را کنار سرخ و سرخابى را با سبز به کار می‌‏برد زیرا او به دنبال رنگ غیرجسمانى (نور) بوده است. حضرت على(ع) در حدیثى می‌‏فرمایند که در روز قیامت، خدا نردبانى را قرار می‌‏دهد که رسول خدا(ص) در بالاترین پله‌ی این نردبان قرار دارد در حالى که پیراهنى از نور سبز و سرخابى بر تن پوشیده است. از سوى دیگر، حضرت امام محمد باقر(ع) می‌‏فرمایند که پیامبر وقتى در آفتاب راه می‌‏رفت سایه نداشت، یعنى ایشان نور بود. حضرت على(ع) نیز در تفسیر آیه‌ی سبقت‌‏الله و من احسن من الله سبق‌‏الى...، درباره‌ی رنگ خدا و این که چه کسى بهتر از خداوند درباره‌ی رنگ محق است، می‌‏فرمود که خداوند رنگ ندارد ولى خودش خالق رنگ است. ایشان می‌‏فرمایند که رنگ خدا، ترکیب نور سرخ و سبزآبى است که می‌‏شود نور سفید. پس نور سفید، دانش خداوند است. اگر شما دو تا نورافکن با این دو رنگ روى یکدیگر بیندازید، سفید مطلق ایجاد می‌‏شود. بنابراین نور سفید، نور دانش یعنى پیامبر است و این اشاره به حدیث نبوى دارد که پیامبر می‌‏فرمود من شهر علم خدا هستم و على باب این شهر است.
می‌‏نویسند که ملامحمد باقر مجلسى هزار طلبه داشت که حداقل یک پنجم آن‌ها هنرمند بودند. این هنرمندان به مجلس درس علما می‌‏رفتند و کسب فیض می‌‏کردند. هنرمندى که می‌‏رود در مسیر حکمت اسلامى، می‌‏رود به دنبال نور، شکل، نقطه و... این‌ها نشان می‌‏دهد که هنرمندان اسلامى آگاهانه از شکل و رنگ استفاده می‌‏کردند، به خصوص اگر مقایسه‌ای بکنیم میان مکتب هرات و مکتب تبریز که در آن عرفان در دوره صفوى در قیاس با دوره تیمورى خیلى مسلط شده بود، می‌‏بینیم که سلطان محمد در مکتب اصفهان رنگ‌‏ها را جور دیگرى به کار می‌‏برد. او هر کجا سرخ می‌‏آورد، سبز آبى را کنارش قرار می‌‏دهد یا هر کجا سبز را استفاده می‌‏کند در کنارش سرخابى می‌‏آورد. او آگاه بود که چه نورهاى رنگی‌‏اى با یکدیگر مکمل‌‏اند و نور سفید ایجاد می‌‏کنند. این هنرمند به اساس نور بودن دانش و هنر و نور بودن انسان آگاه بود. اگر هنر همانند علم یک نور است، پس فضلى است که از طرف خداوند به برخى افاضه می‌‏شود و همه‌‏اش نور الهى است. اما در مکتب هرات روزگار تیمورى این‌‏گونه اعتقادات اهمیت نداشت. نه این که شیعه نبودند، شیعه هم داشتند ولى تسنن غالب بود و اهل سنت به احادیث اهل بیت زیاد توجه نمی‌‏کردند. آن‌ها به علماى خودشان اقتدا می‌‏کردند. علماى آن‌ها نیز تصویرسازى را حرام می‌‏دانستند.
بیناب: آیا می‌‏توانیم بگوییم که اصولاً هنر اسلامى توسط انسان‌هایى خلق می‌‏شود که باور دینى دارند؟ بنابراین هنر اسلامى نمی‌‏تواند توسط کسى خلق شود که اعتقاد دینى ندارد؟ پس می‌‏توانیم بفهمیم که چرا الان هنر اسلامى متولد نمی‌‏شود؟
دکتر آیت‏‌اللهى: در مورد هنر اسلامى، اگر بگوییم هنر دینىِ اسلامى درست‏تر است. براى این که این اصطلاح را بعضی‌‏ها مانند فلاسفه‌ی قرن بیستم فرانسه ابداع کردند. مثلاً ژیل دولوز نمی‌‏گوید هنر مسیحى، بلکه می‌‏گوید هنر دینىِ مسیحى. او از دنیا رفته است وگرنه یکى از فلاسفه‌ی بزرگ قرن بیستم فرانسه است که به هنر بسیار توجه داشت ولى متأسفانه چون در ایران بیشتر فلسفه‌ی آلمان مسلط است، از هایدگر آن طرف‌‏تر نمی‌‏توان رفت. وقتى دولوز می‌‏گوید هنر دینىِ مسیحى و نمی‌‏گوید هنرِ مسیحى، پس ما هم می‌‏توانیم بگوییم هنر دینىِ اسلامى. من چون معتقد به هنر ایرانى هستم، می‌‏گویم هنر دینىِ شیعى؛ براى این که هنر دینىِ تشیع با هنر دینىِ تسنن فرق دارد. در هنر دینىِ شیعى آزادى اندیشه وجود دارد، به این دلیل که عالِم شیعى حق اجتهاد دارد اما علماى تسنن حق فتوا و اجتهاد ندارند. آن‌ها فقط از 4 فقیه اولیه‏‌شان پیروى می‌‏کنند. عالِم شیعه این‏‌طورى نیست و اجتهاد می‌‏کند.
یک موضوع ظاهراً حاشیه‌ای اما مرتبط با بحث را بگویم و آن این که دوران قاجار یک دوران واقعاً بسیار شکوفا در هنر ایران بوده است، اما چون پادشاهان پهلوى تو سر قاجار می‌‏زدند، جوانان ما تاکنون درباره‌ی هنر قاجار تحقیق نکرده‌‏اند. در حالى که خیلى از هنرها در دوران قاجار به اوج خود رسیدند و مکاتب جدیدى به وجود آوردند. در فارس، مکتب شیراز 3 به وجود آمد که هیچ کسى از آن حرف نمی‌‏زند و به نظر من بهترین الگوى آن شاهنامه‌ای است که لطفعلى و داورى آن را نقاشى کردند. هنرمندان ایران همیشه دنبال نوآورى در هنر بودند و بالاخره هم موفق می‌‏شدند. در دوران قاجار، یکى از ویژگی‌‏هایى که در هنر ابداع شد، همان چیزى است که فرانسوی‌‏ها به آن کولاژ می‌‏گویند؛ یعنى وارد کردن عناصر غیرتصویرى در تصویر به جاى شکل‌‏ها، رنگ‌‏ها و امثال این‌ها. عجیب این که یک قرن بعد از ایران، در اروپا کوبیسم به وجود آمد که کولاژ را به کار می‌‏برد. این تحوّلى بسیار مهم بود. در کارهاى کولاژى دوره‌ی قاجار حتى تا این اندازه ظرافت به خرج می‌‏دادند که مثلاً فندق‌‏ها را به جاى دکمه روى لباس نصب می‌‏کردند یا براى جیب، مقوایى می‌‏بریدند و به روى تابلو می‌‏چسباندند، سپس آن را فرم داده، رویش رنگ می‌‏زدند که برجستگى بیشترى پیدا کند. آن‌ها به این نتیجه رسیده بودند که چگونه سطح دوبُعدى نقاشى را به بُعد سوم فضا منتقل کنند و این خیلى مهم بود. در حالى که کوبیسم در آغاز به بُعد سوم توجه نکرده بود، بلکه فقط سطوح رنگى را به جاى سطوحى که در طبیعت وجود داشت به کار می‌‏برد. در کوبیسم تجریدى بود که سعى کردند بُعد سوم فضا را در نقاشى مطرح کنند.
بنابراین، همیشه در ایران تحول وجود داشته است و به نظر من به دلیل شیعى بودن و تفکر شیعى است، زیرا شیعه صاحب اجتهاد است. اساساً فرهنگ ایران هیچ‏‌گاه ایستا نبوده است و شیعه بودن نیز باعث شده که ایرانى کورکورانه پیروى نکند و تعقل و اندیشه در کارش باشد. براى همین انسان ایرانى پیشرفت می‌‏کند. من معتقدم به جاى هنر اسلامی‌ یا حتى هنر دینىِ اسلامى، بگوییم هنر دینىِ شیعه. اگر از هنر اسلامى صحبت می‌‏کنیم با توضیح‏‌هایى که ضمن بیان یا نوشتار یا گفتار داده می‌‏شود، باید روى دینى بودنش تکیه شود. منتها اگر صرفاً بگوییم هنر اسلامى و در مقابلش یک هنر غیراسلامى قرار دهیم، این درست از کار در نمی‌‏آید. وقتى که اسلامى گفتیم این یاء یاى نسبت به اسلام نیست. اسلام براى هنر قانون وضع نکرد، اما مسیحیت قانون وضع کرده بود. در زمان رنسانس و پیش از رنسانس در بیزانس و در دوره‌ی سده‌هاى میانه، اُسقفان براى هنر قانون وضع کردند که هنرمندان نمی‌‏توانستند از آن خارج شوند و بایست طبق آن عمل می‌‏کردند. بعد از انقلاب فرانسه که کلیسا و مذهب در اروپا ضعیف شد، این قانون کنار رفت وگرنه تا آن موقع از همان قوانین مذهبى پیروى می‌‏کردند. در اسلام، به خصوص در شیعه، هیچ قانونى گذاشته نشده است ولى کلیدهایى براى آفرینش هنرى و همچنین براى علوم هنرى داده شده است تا آن جا که کاندیسکى، هنرمند اروپایى، در پانوشت کتاب روحانیت در هنر می‌‏گوید که ایرانیان 200 سال پیش از اروپاییان به دانش رنگ‏‌شناسى آگاه بودند و تطابق شکل‌‏ها و رنگ‌‏ها را می‌‏شناختند و آگاهانه از آن‌ها استفاده می‌‏کردند. یا بعد از او، الکساندر پاپادوپولو اوج هنر اسلامى را در نگارگرى ایرانى می‌‏داند و می‌‏گوید انقلابى که در سده‌ی بیستم میلادى در تمام شئون هنرهاى تجسمى در فرانسه رخ داد، قبلاً در سده‌ی شانزدهم میلادى در ایران اتفاق افتاده بود. یعنى ایرانیان 4 قرن از اروپا جلوتر بودند. این اظهارنظر بسیار مهم است. راگون، منتقد بزرگ معاصر فرانسوى، نیز می‌‏گوید هنر نگارگرى ایران، هنرى تجریدى زیر پوشش تصویر است و به نظر من وقتى که هنر تجریدى شد، اسلامى می‌‏شود.3 براى این که هنر اصیل خداوند به فطرت انسانى ارجاع داده می‌‏شود، زیرا فطرت انسانى فطرت خداجویى است و تمایل به خدا دارد. وقتى در مسیحیت، هنرمندى خدا را در قالب حضرت مسیح(ع) متجلى می‌‏کند و معتقد است روز قیامت خود حضرت مسیح پسر خدا و خود خدا است که ظاهر می‌‏شود، او خدا را انسان می‌‏کند. به همین خاطر، هنرمند دینىِ مسیحى هنرش به سوى جنبه‌هاى انسانى متمایل است، ولى هنر اسلامی‌ نمی‌‏تواند این کار را بکند. در خطبه‌ی اول نهج‌‏البلاغه، حضرت على (ع) در مورد خداوند می‌‏گوید که اگر وصفش کنى یک موصوفى از او ساخته‌ای، یعنى صفت برایش قائل شده‌ای. هر صفتى یک موصوفى دارد، پس اگر موصوف برایش قائل بشوى او را از مفهوم مجرد خارج ساخته‌ای. براساس گفته‌ی حضرت امیرالمومنین على (ع) اگر هنرى بخواهد اسلامى و شیعى باشد، فقط می‌‏تواند تجریدى باشد. به همین دلیل هنر تجریدى یا آبستره‌ای که در زمان اشکانیان به صورت هنر هندسى، و در زمان ساسانیان به شکل اسلیمى پایه‌هاى آن گذاشته شده بود، وقتى وارد اسلام گردید، به سرعت مورد استقبال هنرمندان مسلمان قرار گرفت و گسترش پیدا کرد؛ به طورى که مشخصه‌ی هنر اسلامى شد. ایرانیان مسلمان یا مسلمانان جاهاى دیگر می‌‏کوشیدند آن چه را که از گذشته داشتند به عنوان پایه بگیرند و به طرف یک کمال مطلوب جلو ببرند. ما اگر بخواهیم ریشه‌هاى مثلاً آینه‏‌کاری‌هاى قاجاریه را پیدا کنیم، باید آن را در زمان ساسانیان که انوشیروان در وسط جام نقش شده است و اطرافش آینه‌‏کارى است جست‌‏وجو کنیم.
در تفحصى که من در هنر اسلامى و هنر شیعه کردم، به این نتیجه رسیدم که هنرمندان شیعه خیلى عجیب در آیه‌ی نور تفکر می‌‏کردند و همه‌ی آن‌ها این آیه را بلد بودند. اولین بارى که من پیش استادى در شیراز رفتم که نقاشى یاد بگیرم، او مرتباً به این آیه تکیه می‌‏کرد و می‌‏گفت برو بخوان و درباره‌ی آن فکر کن. معتقدم در مکتب تبریز 2 که در رأس آن سلطان محمد در اوج نگارگرى ایرانى قرار داشت و بعد در مکتب اصفهان که عرفا و فلاسفه بسیار بزرگى مانند میرداماد، ملاصدرا، شیخ بهایى و امثال این‌ها حضور داشتند، همه، اندیشه‌هاى خیلى بزرگ در خصوص این آیه داشتند.
بیناب: آقاى دکتر شما اشاره فرمودید که هنر اسلامى یا اصلاً هنر دینى هر قدر به تجرید نزدیک شود، اسلامی‌‏تر می‌‏شود. از سوى دیگر، هنرمند از نگاه حکمت اسلامى و دینى یک انسان متعهد به شرایط اجتماعى خود است. حضرت امام(ره) به عنوان یک فقیه شیعى روى این تعهد تأکید داشت. این هنرمند متعهدى که می‌‏خواهد به وضعیت معاصر خودش عکس‌‏العمل نشان بدهد ، به نظر می‌‏رسد که به ناچار از مسیر سوسیال رئال (واقع‏‌گرایى اجتماعى) می‌‏گذرد. هنرمندى که بر مبناى این تفکر اثرى را بیافریند، نسبت به جامعه‌ی خود تعهد داشته است. آموزه‌هاى سوسیال رئالى که در انقلاب‏‌هاى روسیه و مکزیک و جاهاى دیگر داریم، همین‏‌گونه است. در حالى که به نظر حضرت عالى هنر اسلامى یا هنر دینىِ اسلامى به آبستره نزدیک می‌‏شود و هنر آبستره تبلور این جنس تفکر است. آیا هنر تجریدى با واقع‌‏گرایى ناهم‌ساز نیست؟
دکتر آیت‌‏اللهى: در میان روحانیت ما، هنر یعنى نقاشى و اگر هم از مجسمه‌‏سازى حرفى می‌‏زنند، آن را هنر نمی‌‏داند بلکه فقط نقاشى را هنر محسوب می‌‏کنند. به همین دلیل است که بعضى از علماى قدیم و فلاسفه که می‌‏گفتند نقاشى حرام است، اصلاً از مجسمه حرف نمی‌‏زدند، در صورتى که در مجسمه‌‏سازى امکان این که شرک ایجاد شود وجود دارد ولى علما فقط نقاشى را حرام می‌‏دانستند. بنابراین براى علما، هنر یعنى نقاشى. امام(ره) هم وقتى از تعهد هنرمند صحبت می‌‏کند منظورش نقاشى است. وقتى که امام می‌‏فرمود هنرى مورد تأیید است، یعنى این نقاشى وقتى مورد تأیید است که کوبنده‌ی دشمنان اسلام و بسیار انقلابى باشد. ما می‌‏توانیم به چنین هنرى، هنر دینىِ اسلامى یا هنر اسلامى بگوییم، اما اگر گفتیم هنر اسلامى، دیگر آن هنر باید 100درصد اسلامى باشد در حالى که اصلاً تفکر اسلامى یک تفکر تدریجى است و نمی‌‏تواند غیر از این باشد. می‌‏توانیم بگوییم هنردینىِ اسلامى براى تمام وقایع انقلاب اسلامى، همان صحبتى که قبلاً کردم که میان هنر دینىِ اسلامى و هنر اسلامى فرق است. اسلامى که گفتیم، مطلقاً هنر تجریدى است و ایرانیان بهتر از دیگران این را گسترش دادند و به اوج کمال رساندند و دلیل آن هم تفکر شیعى است. گفتم که در احادیث اهل‏بیت، مطالب زیادى در مورد رنگ و نور و شکل و... هست. من در خود اصول کافى حدیثى پیدا کردم که خداوند تمام آفرینش را بر اساس تناسبات زیبا شکل می‌‏دهد و نسبت‏‌ها را در آن به‌‏کار می‌‏برد.
بیناب: دکتر پرسش ما پاسخ داده نشد. شما تأیید می‌‏فرمائید که هنر اسلامى چه آن شکل تجریدى نابش، چه آن شکل غیرتجریدی‌‏اش، هنگامى متجلى می‌‏شود که هنرمندى دین‏باور آن را بیافریند؟ می‌‏خواهیم بدانیم که چه مشکلى در دوره‌ی جدید ما وجود دارد که هنر اسلامى محقق نمی‌‏شود؟ فکر می‌‏کنید که آفرینش هنر دینى در دوره‌ی ما که خُب به هر حال تجربه‌ها و فضاى خاص خودمان را دارد و مثلاً از تلویزیون، رادیو، مُد و همه‌ی این‌ها متأثریم و اجتناب‌‏ناپذیر هم است، هنوز هم باید از طریق رعایت کردن آن سنت‌‏ها و مواریث هنرى گذشته خودمان به وجود آید یا این که ما باید مبانى دیگر و راه‏‌کارهاى تازه‌ای را جست‌‏وجو کنیم. مساجدى که در دوره‌ی جدید ساخته می‌‏شود، براى نمونه در همین سه دهه‌ی اخیر، حیرت‌‏انگیز است. طراح این‌ها اگر حتى یک بار مسجد شاه اصفهان را دیده باشد، هرگز این جورى کار نمی‌‏کند. آدم تعجب می‌‏کند که این‌ها چقدر به سنت‏‌هاى هنرى گذشته‏‌مان بی‌‏اعتنایى می‌‏کنند. آقاى دکتر چه راه‌‏کارهایى وجود دارد که ما این هنر اسلامى را بار دیگر با یک ادبیات و روش جدیدترى احیا بکنیم. آیا ما به ایمان دینى نیاز داریم؟ آیا به بستر فرهنگى نیاز داریم؟ آیا به پول نیاز داریم؟ به اطلاعات نیاز داریم؟ یا این که به محافل و جلسات مثلاً خانقاه‌ى نیاز داریم و بازى مرشد و مرادى باید درست بکنیم؟ چه باید کرد؟
دکتر آیت‏‌اللهى: مسئولان هنر این مملکت، مخصوصاً مدیران فرهنگى باید پاسخ پرسش‌‏هاى شما را بدهند اما به نظر من، هیچ وقت هنر نمی‌‏تواند تکرارى باشد. اصطلاح هنر سنتى هم غلط‌ترین اصطلاحى است که یک عده روى آن تأکید می‌‏کنند چون سنت ایستا ولى هنر پویا است. البته قرآن کریم تصریح دارد که در سنت خدا هیچ تغییرى داده نمی‌‏شود اما سنت می‌‏تواند هنر را بارور کند. هنر نمی‌‏تواند سنت باشد ولى سنت مثل خیلى چیزهاى دیگر می‌‏تواند هنر را بارور کند. من فکر می‌‏کنم اِشکال کار در دو موضوع است: نخست، بعد از این که تقلید از غرب در کشور ما رواج یافت، به خصوص بعد از جنگ جهانى دوم، کسى نیامد همان هنرهاى سنتى را بررسى بکند و اصول، مبانى و مبادى آن‌ها را در اختیار نسل جوان بگذارد که هنرى بیافریند که پاسخ‏گوى نیازهاى یک جامعه‌ی سده‌ی پانزدهم هجرى باشد.
دوم این که در انقلاب اسلامى تحولات بسیار تند رخ می‌‏دهد. بعضی‌‏ها اصلاً وحشت می‌‏کنند وقتى می‌‏بینند امروز یک اتفاقى می‌‏افتد و تا می‌‏آیند درباره‌‏اش صحبت کنند یک اتفاق جدیدى به وجود می‌‏آید. در نتیجه‌ی این عدم ثبات‏‌ها، هیچ ضابطه و تضمینى براى اجراى مبادى هنر به وجود نیامده است. اگر چنین می‌‏شد، وضع هنرى مملکت واقعاً تغییر کرده بود یعنى در مسیر تحول سریع می‌‏افتاد. اما متأسفانه هر گونه اقدامى در زمینه‌ی هنر، اصلاً ضمانت و تداوم اجرایى ندارد. دل ما به این خوش شده است که مرتب نمایشگاه‌هایى براى هنر معاصر در ایران را می‌‏گذارند، ولى آثار هنرى این‌ها چیست؟ آثارى دینىِ اسلامى که نیست بلکه تقلید از غرب است. براى مثال، نمایشگاه جلوه‌هاى تجسم هنر معاصر ایران گذاشتند. من با رایزن فرهنگى فرانسه که یک خانم بود آشنا شدم. این خانم خودش نقاش بود و آبستره کار می‌‏کرد. من هم تجریدى کار می‌‏کردم. از او براى دیدن نمایشگاه دعوت کردم و ایشان پذیرفت و به موزه آمد و تمام نمایشگاه را دید و در دفترچه‌ی راهنمایش هم نوشت آثارى که من این جا دیدم بدترین تقلید از بدترین آثار غرب است. جاى هنر ایرانى در این جا کجاست؟ این یادداشت تلنگر عجیبى به من زد. او راست می‌‏گفت جاى فرهنگ و هنر ایرانى، جاى اثر انگشت انسان مسلمان ایرانى کجاست؟ خود این خانم به من گفت که هنر ایرانی‌‏ها از پیش از اسلام و حتى بعد از دوران اسلامى دنیا را قبضه کرده بود چرا حالا باید این‏‌جورى شده باشد؟ به نظر من، باید یک نهادى به وجود بیاید که با یک سیاست خوب عمل کند. دولت بیاید یکى از این نهادهاى هنرى را مسئول بکند و من معتقدم فرهنگستان هنر باید مسئول هنر مملکت بشود. سپس امکانات به آن داده بشود و دولت از نهادهاى دیگر بخواهد که از مصوبات فرهنگستان پیروى کنند. به این ترتیب برنامه‌‏ریزی‌ها در فرهنگستان بشود و سایر سازمان‌ها و وزارت‏خانه‌هاى مربوط به امور فرهنگ و هنر آن‌ها را اجرإ؛ بکنند. افراد برجسته‌ای در فرهنگستان هنر هستند که می‌‏توانند این برنامه‌هاى افتضاح دانشکده‌ها را عوض کنند. از هنرستان، از پایین‏‌تر رده‌ها بایستى اصلاح صورت بگیرد؛ طورى باشد که وقتى هنرمندى به درون جامعه می‌‏آید، حتى اگر مسلمان هم نباشد نتواند در غیرمسیر این نظام حرکت کند. مانند فرانسه که تمام برنامه‌هاى هنرى را فرهنگستان هنر برنامه‌‏ریزى می‌‏کند و همه نهادها از آن پیروى می‌‏کنند. فرهنگستان واقعاً باید اقتدار داشته باشد و ضمانت اجرایى دولت براى مصوبات آن محکم باشد. فرهنگستان هنر در این عمر کوتاهش خیلى کار کرده است، ولى من تأسفم این است که بسیارى از این مصوبات در بایگانی‌‏ها مانده است. اگر مسئولان اجرایى به آن‌ها اهمیت می‌‏دادند، راه‌هاى جدیدى پیش‏روى ما باز می‌‏شد.
بیناب: از این که در گفت‌وگو با ما شرکت کردید سپاسگزاریم.


[ سه شنبه 92/10/3 ] [ 11:25 صبح ] [ علی زنگنه ] [ نظرات () ]