انقلاب وهنر اسلامی
انقلاب و هنر اسلامى
انقلاب و هنر اسلامى
در دورهی صفویه، دورهی قاجار و دورهی تیمورى هنرى داشتیم که با احساس معنویت دینى ما آمیخته بود. بنابراین میخواهیم بدانیم که اگر ما به چیزى به نام هنر دینى اعتقاد داشته باشیم، آیا هنر اسلامى یک جور هنر دینى است؟
آقاى دکتر بحث امروزمان دربارهی هنر اسلامى پس از وقوع انقلاب اسلامى در کشورمان است. بنابراین، قصد داریم پرسشهایى را که فکر میکنیم مطرح ساختن آنها ضرورى است، از جنابعالى بپرسیم. اما توضیح مقدماتى آن که اگر بپذیریم جمهورى اسلامى حکومتى اسلامى و دینى است و به هر حال در یک دورهی نسبتاً قابل توجه به لحاظ سیاسى استمرار داشته است، چرا از این توانایى و امکانات مناسب آنطور که
انتظارمیرفت نتوانسته است بهره بگیرد و یک هنر خاص خود را تولید کند؛ هنرى که با شخصیت اسلامى و انقلابى ما سازگار باشد، با توجه به این که یک جور احساس معنوى از گذشته داشتهایم که هنوز هم درون ما جارى است و معمولاً با تغییر فضاى سیاسى کشور این احساس هربار به گونهای خود را نشان میدهد. در دورهی صفویه، دورهی قاجار و دورهی تیمورى هنرى داشتیم که با احساس معنویت دینى ما آمیخته بود. بنابراین میخواهیم بدانیم که اگر ما به چیزى به نام هنر دینى اعتقاد داشته باشیم، آیا هنر اسلامى یک جور هنر دینى است؟ آیا هنر اسلامى با هنر دینى دیگر ادیان الهى تفاوتهاى ماهوى دارد؟ هنر اسلامى با دیگر هنرهاى منسوب به دین، مثلاً بودیسم چه فرقى دارد؟ و اگر تفاوتى وجود دارد، آیا تفاوت میان هنرهاى دینى به صورتشان بر میگردد یا به ماهیت یا به حوزهی جغرافى آنها مربوط است؟
دکتر آیتاللهى: عرض کنم حضورتان که اشتراکات آنها بسیار بیشتر از تفاوتشان است، به ویژه در خصوص دستورهاى تشریعى میان ادیان الهى براى تولیدات هنرى. براى مثال، به دلیل پرهیز از بتپرستى در فرهنگ ایرانى پیش از اسلام، یعنى فرهنگ مزدیسنایى یا به عبارت دیگر به دینى، تولید مجسمه فقط به این صورت اجازه داده شده بود که به هنگام ساختن از مادهی اصلى خودش جدا نشود. در واقع، در میان ایرانیان زرتشتى، پیکرهسازى به صورت مجسمهی کامل حرام بوده است. امروز، خیلیها فکر میکنند که منعِ ساختن مجسمه از اسلام بوده است در حالى که اصلاً چنین نیست. این دقیقاً به فرهنگ ایرانى مزدیسنایى برمیگردد که اگر شما پیکرهی انسانى یا حیوانى درست کنید که از اصلش جدا شود، باید روز قیامت به آن جان بدمید. به همین دلیل هم بود که در ایران پیش از اسلام غیر از نقش برجسته چیزى نداریم. اگر هم پیکرههاى کوچکى داریم، ناقص یا فقط سردیس یا نیمتنهاند اما هیچیک از آنها پیکرهی کامل انسانى نیست. در عوض کمبود مجسمه، نقش برجسته زیاد رواج داشت؛ به طورى که حالت مجسمه پیدا کرده بود. البته اصلاً از قطعه سنگ اصلى جدا نمیشد. فقط یک پیکرهی کامل پیدا شده است که به زمان سلوکیها ارتباط دارد. توضیح آن که از ایرانیان زیر سلطهی فرهنگ یونانى سلوکیها یا آغاز اشکانیان، نیمتنهی زنى باقى مانده است که پشتش جاى برش ارّه دیده میشود زیرا که این را از سنگ اصلى جدا کرده بودند. همچنین در نزدیک کازرون، غارى کشف شده است که مجسمهی شاپور اول به طور کامل پیدا شده است. این پیکرهی کامل داستانى جالب دارد و آن این که در ابتدا، دهانهی غار باریک بود. بعد به اندازهی یک ستون بزرگ فاصله میدهند و آن طرفش هم یک شکاف دیگر ایجاد میکنند و سپس دهانه را از دو طرف گشاد میکنند. آنها این ستون وسط را به مجسمهی شاپور که از بالا به سقفِ دهانهی غار و از پایین به کف دهانهی غار وصل بود، تبدیل میکنند. اعراب که میآیند، این مجسمه را میشکنند و از بدنهی سنگى غار جدا میکنند والا این پیکره در اصل جدا نشده بود. نتیجه این که عقیده به حرمت پیکرهسازى از پیش از اسلام در میان ایرانیان هم رایج بود. بنابراین، اگر در فرهنگ ایران، چه پیش از اسلام و چه بعد از پیروزى اسلام، کمتر پیکره میبینیم ناشى از اعتقادات توحیدى و پرهیز از بتپرستى بوده ولى نقش برجسته همیشه ساخته میشده است. ایرانیان معمولاً پیکرهای میساختند و آن را روى قبر پهلوانان به صورت شیر یا حیوانات قویهیکل میگذاشتند. تازه آن را هم کارى میکردند که از سنگ اصلى یعنى سنگ قبر جدایى پیدا نکند و مجسمهی کامل نباشد. آنها براى این منظور، سنگ قبر را تغییر شکل میدادند تا به یک پیکره تبدیل شود.
در مورد نقاشى هم ما هیچ حدیثى در اسلام که دلیل بر حرمت باشد، نداریم. در قرآن کریم چند آیه هست که از آن میتوان اینگونه استنباط کرد که ساختن مجسمه ممکن است در یک زمان حرام باشد ولى در وقتى دیگر حلال گردد. براى مثال، آیه 13 سورهی سبأ در مورد ساختمان حکومتى حضرت سلیمان(ع) است. سلیمان پیامبر بود و در روزگار او همانند دورهی حضرت موسى(ع) حکومت دینى برقرار بود. قرآن دربارهی عمارت حکومتى میفرماید: یعملون لهُ مایشآء مِن محاریبَ و تماثیلَ وجِفانٍ کالجوابِ وقُدورٍ رَاسیاتٍ اَعملوا آلَ داود شُکراً و قلیلٌ من عبادىَ الشکور. تماثیل جمع تمثال و تمثال یعنى مجسّمه. بنابراین، حضرت سلیمان علاوه بر ساختن کاخها میخواسته که مجسّمه هم داشته باشد و برایش بسازند. یک حدیث هم از امام صادق(ع) است و آن این که مجسمههاى کاخ سلیمان گیاهى بودند ولى از نظر من این حدیث دستکارى شده است و حدیث معتبرى نیست. دلیلش هم باغهاى معلّق بابل است که واقعاً وجود داشته و به صورتى بوده است که مجسّمههاى گیاهى داشته است. تزئینات گیاهى در هنر ایران از پیش از اسلام رایج بوده است. این تزئینات در نیمهی دوم حکومت اشکانیان آشکار شد ولى در زمان ساسانیان رونق پیدا کرد، به طورى که روى ظروفى که سفارش یونانیان بود، چنین تزئینات گیاهیاى را نقش میکردند. بنابراین مجسمه گیاهى در فرهنگ ایرانى به این صورت نداریم، بلکه فقط تصویر گیاهى بوده است. براى مثال، گل چهارپر در قالى پازیریک در زمان هخامنشیان بافته شده بود. بنابراین حدیث منتسب به امام صادق(ع) با شواهد تاریخى تطبیق نمیکند، پس باید نتیجه گرفت که این حدیث دستکارى شده است. در دوران اسلامى، استفاده از نقوش گیاهى بهتدریج گسترش پیدا کرد و براساس آنچه که در زمان ساسانیان انجام شده بود، اسلیمیها بهوجود آمدند. البته اهل تسنن به احادیث دیگرى قائل هستند؛ مثلاً از ابنعباس نقل میکنند که ساختن صورت انسان حرام است. به همین دلیل است که در زمانى که اهل تسنن قدرت داشتند، در بعضى از نگارگریها صورتهاى نقاشى را سیاه میکردند ولى بقیهی بدن را خراب نمیکردند.
آیهی دیگرى که مجسمهسازى را نهى میکند، در سوره انبیا هست که حضرت ابراهیم(ع) میگوید که ماهذهِ التماثیل اَلتى اَنتُم لهاعاکِفون. او از مردم قومش میپرسد، این پیکرهها؛ ضض چه هستند که شما در مقابلشان کرنش میکنید. به همین دلیل ابراهیم(ع) همهی آنها را خُرد کرد جز آخرى که بزرگترینشان بود(آیه 58). این آیه نشان میدهد وقتى که حکومت، حکومت شرک باشد مجسمهسازى حرام است. حضرت ابراهیم(ع) بتها را میشکند ولى وقتى حکومت، حکومت دینى است، همین مجسمهسازى حلال میشود. بنابراین، حکومت حضرت سلیمان(ع) گرچه حکومت دینى است، مجسمه هم دارد. پس اگر جمهورى اسلامى حکومتى دینى است، ساختن مجسمه اِشکال ندارد.
من با توجه به جملهی مشهور حضرت امام(ره) که گفتند «هنر دمیدن روح تعهد در انسانهاست»، فکر کردم که چهطور میشود نظریهی هنر انقلاب اسلامى را بیان کرد.1 براى این منظور، باید قبل از هر چیزى معارف اسلامى اهلبیت را دربارهی هنر گردآورى و بعد آنها را شرح و تفسیر کنیم و در اختیار نسل جوان بگذاریم. براى مثال، احادیث زیادى داریم که دربارهی خواص رنگها و حتى تضادهاى رنگى مطالبى دارند. همین معارف دینى سبب شد که در سدهی سوم هجرى شخصى به نام الحزین که شاگرد جابر بن حیان بود، نور را از منشور بگذراند و نشان دهد که در نور خورشید رنگهاى سرخ، سبزآبى (فیروزهای)، زرد و سرخابى وجود دارد. من معتقد هستم که او به این دلیل توانست این کار را بکند که در احادیث اهل بیت خوانده بود نورهاى سبز و سرخابى وقتى با هم ترکیب شوند نور سفید میدهند. دانشمندان اسلامى به اینگونه معارف اسلامى دسترسى داشتند و لااقل تا دورهی آلبویه این روند تداوم داشت، اما بعد که سنیها مسلط شدند، اول غزنویان و بعد سلجوقیان و سپس مغولها، بهتدریج این معارف کنار گذاشته شد.
در عرصهی هنر اسلامى، رنگ فیروزهای بسیار مورد توجه بود و هر کجا رنگ فیروزهای میآمد، سرخ هم به کار میرفت. به نظر من، این کار با رجوع به احادیث انجام میگرفته و ضمناً پایهی علمى هم داشته و آموزش داده میشده است. توضیح مهمى را بگویم و آن این که رنگهاى اصلى و فرعى در نقاشى تفاوت کوچکى با نورهاى رنگى دارند. البته این تفاوت از آنجاست که رنگهاى نقاشى جسمیت دارند ولى نورهاى رنگى جسم نیستند. به همین دلیل، رنگهاى اصلى در نقاشى، آبى، زرد و قرمزند که از ترکیب دو به دوى آنها سه رنگ فرعى سبز، بنفش و نارنجى به دست میآید. اما در فیزیک نور، رنگهاى اصلى آبى، سبز و قرمز هستند که از ترکیب دوتایى آنها رنگهاى فرعى زرد، ارغوانى (سرخابى) و فیروزهای (سبزآبى) حاصل میشود و از ترکیب نورهاى رنگى اصلى و فرعى نور سفید ایجاد میشود.2 ویژگى مهم نگارگرى ایرانى آن است که رنگهاى مادى (نقاشى) را با هدف دستیابى به نور سفید به کار میبرده است. به عبارت دیگر، نگارگر ایرانى از رنگهاى مادى به سوى نورهاى رنگى تعالى پیدا کرده است. براى همین، در آثارشان براى مثال هر کجا سبز آمده، سرخابى هم در کنارش است. هر کجا فیروزهای (سبزآبى) آمده، در کنارش سرخ نیز به کار رفته است زیرا در فیزیک نور، سرخ مکمل فیروزهای و سبز مکمل سرخابى است. در حالى که در نقاشى رنگهاى سرخ و سبز مکمل (متضاد) یکدیگرند و از ترکیب آنها درجهای خاکسترى تا سیاه حاصل میشود. اما نگارگر ایرانى فیروزهای را کنار سرخ و سرخابى را با سبز به کار میبرد زیرا او به دنبال رنگ غیرجسمانى (نور) بوده است. حضرت على(ع) در حدیثى میفرمایند که در روز قیامت، خدا نردبانى را قرار میدهد که رسول خدا(ص) در بالاترین پلهی این نردبان قرار دارد در حالى که پیراهنى از نور سبز و سرخابى بر تن پوشیده است. از سوى دیگر، حضرت امام محمد باقر(ع) میفرمایند که پیامبر وقتى در آفتاب راه میرفت سایه نداشت، یعنى ایشان نور بود. حضرت على(ع) نیز در تفسیر آیهی سبقتالله و من احسن من الله سبقالى...، دربارهی رنگ خدا و این که چه کسى بهتر از خداوند دربارهی رنگ محق است، میفرمود که خداوند رنگ ندارد ولى خودش خالق رنگ است. ایشان میفرمایند که رنگ خدا، ترکیب نور سرخ و سبزآبى است که میشود نور سفید. پس نور سفید، دانش خداوند است. اگر شما دو تا نورافکن با این دو رنگ روى یکدیگر بیندازید، سفید مطلق ایجاد میشود. بنابراین نور سفید، نور دانش یعنى پیامبر است و این اشاره به حدیث نبوى دارد که پیامبر میفرمود من شهر علم خدا هستم و على باب این شهر است.
مینویسند که ملامحمد باقر مجلسى هزار طلبه داشت که حداقل یک پنجم آنها هنرمند بودند. این هنرمندان به مجلس درس علما میرفتند و کسب فیض میکردند. هنرمندى که میرود در مسیر حکمت اسلامى، میرود به دنبال نور، شکل، نقطه و... اینها نشان میدهد که هنرمندان اسلامى آگاهانه از شکل و رنگ استفاده میکردند، به خصوص اگر مقایسهای بکنیم میان مکتب هرات و مکتب تبریز که در آن عرفان در دوره صفوى در قیاس با دوره تیمورى خیلى مسلط شده بود، میبینیم که سلطان محمد در مکتب اصفهان رنگها را جور دیگرى به کار میبرد. او هر کجا سرخ میآورد، سبز آبى را کنارش قرار میدهد یا هر کجا سبز را استفاده میکند در کنارش سرخابى میآورد. او آگاه بود که چه نورهاى رنگیاى با یکدیگر مکملاند و نور سفید ایجاد میکنند. این هنرمند به اساس نور بودن دانش و هنر و نور بودن انسان آگاه بود. اگر هنر همانند علم یک نور است، پس فضلى است که از طرف خداوند به برخى افاضه میشود و همهاش نور الهى است. اما در مکتب هرات روزگار تیمورى اینگونه اعتقادات اهمیت نداشت. نه این که شیعه نبودند، شیعه هم داشتند ولى تسنن غالب بود و اهل سنت به احادیث اهل بیت زیاد توجه نمیکردند. آنها به علماى خودشان اقتدا میکردند. علماى آنها نیز تصویرسازى را حرام میدانستند.
بیناب: آیا میتوانیم بگوییم که اصولاً هنر اسلامى توسط انسانهایى خلق میشود که باور دینى دارند؟ بنابراین هنر اسلامى نمیتواند توسط کسى خلق شود که اعتقاد دینى ندارد؟ پس میتوانیم بفهمیم که چرا الان هنر اسلامى متولد نمیشود؟
دکتر آیتاللهى: در مورد هنر اسلامى، اگر بگوییم هنر دینىِ اسلامى درستتر است. براى این که این اصطلاح را بعضیها مانند فلاسفهی قرن بیستم فرانسه ابداع کردند. مثلاً ژیل دولوز نمیگوید هنر مسیحى، بلکه میگوید هنر دینىِ مسیحى. او از دنیا رفته است وگرنه یکى از فلاسفهی بزرگ قرن بیستم فرانسه است که به هنر بسیار توجه داشت ولى متأسفانه چون در ایران بیشتر فلسفهی آلمان مسلط است، از هایدگر آن طرفتر نمیتوان رفت. وقتى دولوز میگوید هنر دینىِ مسیحى و نمیگوید هنرِ مسیحى، پس ما هم میتوانیم بگوییم هنر دینىِ اسلامى. من چون معتقد به هنر ایرانى هستم، میگویم هنر دینىِ شیعى؛ براى این که هنر دینىِ تشیع با هنر دینىِ تسنن فرق دارد. در هنر دینىِ شیعى آزادى اندیشه وجود دارد، به این دلیل که عالِم شیعى حق اجتهاد دارد اما علماى تسنن حق فتوا و اجتهاد ندارند. آنها فقط از 4 فقیه اولیهشان پیروى میکنند. عالِم شیعه اینطورى نیست و اجتهاد میکند.
یک موضوع ظاهراً حاشیهای اما مرتبط با بحث را بگویم و آن این که دوران قاجار یک دوران واقعاً بسیار شکوفا در هنر ایران بوده است، اما چون پادشاهان پهلوى تو سر قاجار میزدند، جوانان ما تاکنون دربارهی هنر قاجار تحقیق نکردهاند. در حالى که خیلى از هنرها در دوران قاجار به اوج خود رسیدند و مکاتب جدیدى به وجود آوردند. در فارس، مکتب شیراز 3 به وجود آمد که هیچ کسى از آن حرف نمیزند و به نظر من بهترین الگوى آن شاهنامهای است که لطفعلى و داورى آن را نقاشى کردند. هنرمندان ایران همیشه دنبال نوآورى در هنر بودند و بالاخره هم موفق میشدند. در دوران قاجار، یکى از ویژگیهایى که در هنر ابداع شد، همان چیزى است که فرانسویها به آن کولاژ میگویند؛ یعنى وارد کردن عناصر غیرتصویرى در تصویر به جاى شکلها، رنگها و امثال اینها. عجیب این که یک قرن بعد از ایران، در اروپا کوبیسم به وجود آمد که کولاژ را به کار میبرد. این تحوّلى بسیار مهم بود. در کارهاى کولاژى دورهی قاجار حتى تا این اندازه ظرافت به خرج میدادند که مثلاً فندقها را به جاى دکمه روى لباس نصب میکردند یا براى جیب، مقوایى میبریدند و به روى تابلو میچسباندند، سپس آن را فرم داده، رویش رنگ میزدند که برجستگى بیشترى پیدا کند. آنها به این نتیجه رسیده بودند که چگونه سطح دوبُعدى نقاشى را به بُعد سوم فضا منتقل کنند و این خیلى مهم بود. در حالى که کوبیسم در آغاز به بُعد سوم توجه نکرده بود، بلکه فقط سطوح رنگى را به جاى سطوحى که در طبیعت وجود داشت به کار میبرد. در کوبیسم تجریدى بود که سعى کردند بُعد سوم فضا را در نقاشى مطرح کنند.
بنابراین، همیشه در ایران تحول وجود داشته است و به نظر من به دلیل شیعى بودن و تفکر شیعى است، زیرا شیعه صاحب اجتهاد است. اساساً فرهنگ ایران هیچگاه ایستا نبوده است و شیعه بودن نیز باعث شده که ایرانى کورکورانه پیروى نکند و تعقل و اندیشه در کارش باشد. براى همین انسان ایرانى پیشرفت میکند. من معتقدم به جاى هنر اسلامی یا حتى هنر دینىِ اسلامى، بگوییم هنر دینىِ شیعه. اگر از هنر اسلامى صحبت میکنیم با توضیحهایى که ضمن بیان یا نوشتار یا گفتار داده میشود، باید روى دینى بودنش تکیه شود. منتها اگر صرفاً بگوییم هنر اسلامى و در مقابلش یک هنر غیراسلامى قرار دهیم، این درست از کار در نمیآید. وقتى که اسلامى گفتیم این یاء یاى نسبت به اسلام نیست. اسلام براى هنر قانون وضع نکرد، اما مسیحیت قانون وضع کرده بود. در زمان رنسانس و پیش از رنسانس در بیزانس و در دورهی سدههاى میانه، اُسقفان براى هنر قانون وضع کردند که هنرمندان نمیتوانستند از آن خارج شوند و بایست طبق آن عمل میکردند. بعد از انقلاب فرانسه که کلیسا و مذهب در اروپا ضعیف شد، این قانون کنار رفت وگرنه تا آن موقع از همان قوانین مذهبى پیروى میکردند. در اسلام، به خصوص در شیعه، هیچ قانونى گذاشته نشده است ولى کلیدهایى براى آفرینش هنرى و همچنین براى علوم هنرى داده شده است تا آن جا که کاندیسکى، هنرمند اروپایى، در پانوشت کتاب روحانیت در هنر میگوید که ایرانیان 200 سال پیش از اروپاییان به دانش رنگشناسى آگاه بودند و تطابق شکلها و رنگها را میشناختند و آگاهانه از آنها استفاده میکردند. یا بعد از او، الکساندر پاپادوپولو اوج هنر اسلامى را در نگارگرى ایرانى میداند و میگوید انقلابى که در سدهی بیستم میلادى در تمام شئون هنرهاى تجسمى در فرانسه رخ داد، قبلاً در سدهی شانزدهم میلادى در ایران اتفاق افتاده بود. یعنى ایرانیان 4 قرن از اروپا جلوتر بودند. این اظهارنظر بسیار مهم است. راگون، منتقد بزرگ معاصر فرانسوى، نیز میگوید هنر نگارگرى ایران، هنرى تجریدى زیر پوشش تصویر است و به نظر من وقتى که هنر تجریدى شد، اسلامى میشود.3 براى این که هنر اصیل خداوند به فطرت انسانى ارجاع داده میشود، زیرا فطرت انسانى فطرت خداجویى است و تمایل به خدا دارد. وقتى در مسیحیت، هنرمندى خدا را در قالب حضرت مسیح(ع) متجلى میکند و معتقد است روز قیامت خود حضرت مسیح پسر خدا و خود خدا است که ظاهر میشود، او خدا را انسان میکند. به همین خاطر، هنرمند دینىِ مسیحى هنرش به سوى جنبههاى انسانى متمایل است، ولى هنر اسلامی نمیتواند این کار را بکند. در خطبهی اول نهجالبلاغه، حضرت على (ع) در مورد خداوند میگوید که اگر وصفش کنى یک موصوفى از او ساختهای، یعنى صفت برایش قائل شدهای. هر صفتى یک موصوفى دارد، پس اگر موصوف برایش قائل بشوى او را از مفهوم مجرد خارج ساختهای. براساس گفتهی حضرت امیرالمومنین على (ع) اگر هنرى بخواهد اسلامى و شیعى باشد، فقط میتواند تجریدى باشد. به همین دلیل هنر تجریدى یا آبسترهای که در زمان اشکانیان به صورت هنر هندسى، و در زمان ساسانیان به شکل اسلیمى پایههاى آن گذاشته شده بود، وقتى وارد اسلام گردید، به سرعت مورد استقبال هنرمندان مسلمان قرار گرفت و گسترش پیدا کرد؛ به طورى که مشخصهی هنر اسلامى شد. ایرانیان مسلمان یا مسلمانان جاهاى دیگر میکوشیدند آن چه را که از گذشته داشتند به عنوان پایه بگیرند و به طرف یک کمال مطلوب جلو ببرند. ما اگر بخواهیم ریشههاى مثلاً آینهکاریهاى قاجاریه را پیدا کنیم، باید آن را در زمان ساسانیان که انوشیروان در وسط جام نقش شده است و اطرافش آینهکارى است جستوجو کنیم.
در تفحصى که من در هنر اسلامى و هنر شیعه کردم، به این نتیجه رسیدم که هنرمندان شیعه خیلى عجیب در آیهی نور تفکر میکردند و همهی آنها این آیه را بلد بودند. اولین بارى که من پیش استادى در شیراز رفتم که نقاشى یاد بگیرم، او مرتباً به این آیه تکیه میکرد و میگفت برو بخوان و دربارهی آن فکر کن. معتقدم در مکتب تبریز 2 که در رأس آن سلطان محمد در اوج نگارگرى ایرانى قرار داشت و بعد در مکتب اصفهان که عرفا و فلاسفه بسیار بزرگى مانند میرداماد، ملاصدرا، شیخ بهایى و امثال اینها حضور داشتند، همه، اندیشههاى خیلى بزرگ در خصوص این آیه داشتند.
بیناب: آقاى دکتر شما اشاره فرمودید که هنر اسلامى یا اصلاً هنر دینى هر قدر به تجرید نزدیک شود، اسلامیتر میشود. از سوى دیگر، هنرمند از نگاه حکمت اسلامى و دینى یک انسان متعهد به شرایط اجتماعى خود است. حضرت امام(ره) به عنوان یک فقیه شیعى روى این تعهد تأکید داشت. این هنرمند متعهدى که میخواهد به وضعیت معاصر خودش عکسالعمل نشان بدهد ، به نظر میرسد که به ناچار از مسیر سوسیال رئال (واقعگرایى اجتماعى) میگذرد. هنرمندى که بر مبناى این تفکر اثرى را بیافریند، نسبت به جامعهی خود تعهد داشته است. آموزههاى سوسیال رئالى که در انقلابهاى روسیه و مکزیک و جاهاى دیگر داریم، همینگونه است. در حالى که به نظر حضرت عالى هنر اسلامى یا هنر دینىِ اسلامى به آبستره نزدیک میشود و هنر آبستره تبلور این جنس تفکر است. آیا هنر تجریدى با واقعگرایى ناهمساز نیست؟
دکتر آیتاللهى: در میان روحانیت ما، هنر یعنى نقاشى و اگر هم از مجسمهسازى حرفى میزنند، آن را هنر نمیداند بلکه فقط نقاشى را هنر محسوب میکنند. به همین دلیل است که بعضى از علماى قدیم و فلاسفه که میگفتند نقاشى حرام است، اصلاً از مجسمه حرف نمیزدند، در صورتى که در مجسمهسازى امکان این که شرک ایجاد شود وجود دارد ولى علما فقط نقاشى را حرام میدانستند. بنابراین براى علما، هنر یعنى نقاشى. امام(ره) هم وقتى از تعهد هنرمند صحبت میکند منظورش نقاشى است. وقتى که امام میفرمود هنرى مورد تأیید است، یعنى این نقاشى وقتى مورد تأیید است که کوبندهی دشمنان اسلام و بسیار انقلابى باشد. ما میتوانیم به چنین هنرى، هنر دینىِ اسلامى یا هنر اسلامى بگوییم، اما اگر گفتیم هنر اسلامى، دیگر آن هنر باید 100درصد اسلامى باشد در حالى که اصلاً تفکر اسلامى یک تفکر تدریجى است و نمیتواند غیر از این باشد. میتوانیم بگوییم هنردینىِ اسلامى براى تمام وقایع انقلاب اسلامى، همان صحبتى که قبلاً کردم که میان هنر دینىِ اسلامى و هنر اسلامى فرق است. اسلامى که گفتیم، مطلقاً هنر تجریدى است و ایرانیان بهتر از دیگران این را گسترش دادند و به اوج کمال رساندند و دلیل آن هم تفکر شیعى است. گفتم که در احادیث اهلبیت، مطالب زیادى در مورد رنگ و نور و شکل و... هست. من در خود اصول کافى حدیثى پیدا کردم که خداوند تمام آفرینش را بر اساس تناسبات زیبا شکل میدهد و نسبتها را در آن بهکار میبرد.
بیناب: دکتر پرسش ما پاسخ داده نشد. شما تأیید میفرمائید که هنر اسلامى چه آن شکل تجریدى نابش، چه آن شکل غیرتجریدیاش، هنگامى متجلى میشود که هنرمندى دینباور آن را بیافریند؟ میخواهیم بدانیم که چه مشکلى در دورهی جدید ما وجود دارد که هنر اسلامى محقق نمیشود؟ فکر میکنید که آفرینش هنر دینى در دورهی ما که خُب به هر حال تجربهها و فضاى خاص خودمان را دارد و مثلاً از تلویزیون، رادیو، مُد و همهی اینها متأثریم و اجتنابناپذیر هم است، هنوز هم باید از طریق رعایت کردن آن سنتها و مواریث هنرى گذشته خودمان به وجود آید یا این که ما باید مبانى دیگر و راهکارهاى تازهای را جستوجو کنیم. مساجدى که در دورهی جدید ساخته میشود، براى نمونه در همین سه دههی اخیر، حیرتانگیز است. طراح اینها اگر حتى یک بار مسجد شاه اصفهان را دیده باشد، هرگز این جورى کار نمیکند. آدم تعجب میکند که اینها چقدر به سنتهاى هنرى گذشتهمان بیاعتنایى میکنند. آقاى دکتر چه راهکارهایى وجود دارد که ما این هنر اسلامى را بار دیگر با یک ادبیات و روش جدیدترى احیا بکنیم. آیا ما به ایمان دینى نیاز داریم؟ آیا به بستر فرهنگى نیاز داریم؟ آیا به پول نیاز داریم؟ به اطلاعات نیاز داریم؟ یا این که به محافل و جلسات مثلاً خانقاهى نیاز داریم و بازى مرشد و مرادى باید درست بکنیم؟ چه باید کرد؟
دکتر آیتاللهى: مسئولان هنر این مملکت، مخصوصاً مدیران فرهنگى باید پاسخ پرسشهاى شما را بدهند اما به نظر من، هیچ وقت هنر نمیتواند تکرارى باشد. اصطلاح هنر سنتى هم غلطترین اصطلاحى است که یک عده روى آن تأکید میکنند چون سنت ایستا ولى هنر پویا است. البته قرآن کریم تصریح دارد که در سنت خدا هیچ تغییرى داده نمیشود اما سنت میتواند هنر را بارور کند. هنر نمیتواند سنت باشد ولى سنت مثل خیلى چیزهاى دیگر میتواند هنر را بارور کند. من فکر میکنم اِشکال کار در دو موضوع است: نخست، بعد از این که تقلید از غرب در کشور ما رواج یافت، به خصوص بعد از جنگ جهانى دوم، کسى نیامد همان هنرهاى سنتى را بررسى بکند و اصول، مبانى و مبادى آنها را در اختیار نسل جوان بگذارد که هنرى بیافریند که پاسخگوى نیازهاى یک جامعهی سدهی پانزدهم هجرى باشد.
دوم این که در انقلاب اسلامى تحولات بسیار تند رخ میدهد. بعضیها اصلاً وحشت میکنند وقتى میبینند امروز یک اتفاقى میافتد و تا میآیند دربارهاش صحبت کنند یک اتفاق جدیدى به وجود میآید. در نتیجهی این عدم ثباتها، هیچ ضابطه و تضمینى براى اجراى مبادى هنر به وجود نیامده است. اگر چنین میشد، وضع هنرى مملکت واقعاً تغییر کرده بود یعنى در مسیر تحول سریع میافتاد. اما متأسفانه هر گونه اقدامى در زمینهی هنر، اصلاً ضمانت و تداوم اجرایى ندارد. دل ما به این خوش شده است که مرتب نمایشگاههایى براى هنر معاصر در ایران را میگذارند، ولى آثار هنرى اینها چیست؟ آثارى دینىِ اسلامى که نیست بلکه تقلید از غرب است. براى مثال، نمایشگاه جلوههاى تجسم هنر معاصر ایران گذاشتند. من با رایزن فرهنگى فرانسه که یک خانم بود آشنا شدم. این خانم خودش نقاش بود و آبستره کار میکرد. من هم تجریدى کار میکردم. از او براى دیدن نمایشگاه دعوت کردم و ایشان پذیرفت و به موزه آمد و تمام نمایشگاه را دید و در دفترچهی راهنمایش هم نوشت آثارى که من این جا دیدم بدترین تقلید از بدترین آثار غرب است. جاى هنر ایرانى در این جا کجاست؟ این یادداشت تلنگر عجیبى به من زد. او راست میگفت جاى فرهنگ و هنر ایرانى، جاى اثر انگشت انسان مسلمان ایرانى کجاست؟ خود این خانم به من گفت که هنر ایرانیها از پیش از اسلام و حتى بعد از دوران اسلامى دنیا را قبضه کرده بود چرا حالا باید اینجورى شده باشد؟ به نظر من، باید یک نهادى به وجود بیاید که با یک سیاست خوب عمل کند. دولت بیاید یکى از این نهادهاى هنرى را مسئول بکند و من معتقدم فرهنگستان هنر باید مسئول هنر مملکت بشود. سپس امکانات به آن داده بشود و دولت از نهادهاى دیگر بخواهد که از مصوبات فرهنگستان پیروى کنند. به این ترتیب برنامهریزیها در فرهنگستان بشود و سایر سازمانها و وزارتخانههاى مربوط به امور فرهنگ و هنر آنها را اجرإ؛ بکنند. افراد برجستهای در فرهنگستان هنر هستند که میتوانند این برنامههاى افتضاح دانشکدهها را عوض کنند. از هنرستان، از پایینتر ردهها بایستى اصلاح صورت بگیرد؛ طورى باشد که وقتى هنرمندى به درون جامعه میآید، حتى اگر مسلمان هم نباشد نتواند در غیرمسیر این نظام حرکت کند. مانند فرانسه که تمام برنامههاى هنرى را فرهنگستان هنر برنامهریزى میکند و همه نهادها از آن پیروى میکنند. فرهنگستان واقعاً باید اقتدار داشته باشد و ضمانت اجرایى دولت براى مصوبات آن محکم باشد. فرهنگستان هنر در این عمر کوتاهش خیلى کار کرده است، ولى من تأسفم این است که بسیارى از این مصوبات در بایگانیها مانده است. اگر مسئولان اجرایى به آنها اهمیت میدادند، راههاى جدیدى پیشروى ما باز میشد.
بیناب: از این که در گفتوگو با ما شرکت کردید سپاسگزاریم.